تا آنکه امکان داشته باشد در تاریخ به عقب میرانیم تا بتوانیم اولین لحظه جهان را نظاره کنیم تا "چرا" را از زندگی حذف کنیم.
ما به عقب می رانیم و جهان رو به جلو حرکت میکند!
اگر ما زمانی تنها بودیم و در یک روز با جهان رو به رو شدیم و آن موقع شروع جهان هستی بوده باشد چی؟
من در جستجوی سرچشمه اون و اون در جستجوی من؟!
قبل از آشنا شدن با درمان درد بی معنا است و حس نمیشود. رنج ابتدای آشنا شدن با تو است.
بی دردی قبل از بودن است و بودن یعنی درد و رنج.
قبل از آن بوسه هیچ چیز نبود.
ولی طعم را به من القا کردی
گرما را
نور را
ولی بعد رفتی
چرا؟
تنها چیزی که از تو برایم باقی مانده است همین "چرا" است.
بگذرم از آن.
یا این یادگاری را از تو پیش خودم نگه بدارم تا روزی بالاخره تو را ببینم؟
آتش درونم شعله ور است و همه من از همین آتش.
هر آنچه که میدانم از بودن و حس میکنم همان بوسه است.
سعی میکنم ان لحظه را به یاد بیاورم و هر موقع داستان جدیدی تصویر میشود ولی منحنی معادله همه داستان به شکل لب های تو و به طعم آن است.
آرمس